"من باید آنچه را احساس میکنم بنویسم...و مینویسم!ولی تو ای پاسدار جهالت...اگر میخواهی دهان فریاد مرا قفل کنی...قفل کن! اما فراموش مکن...همان انسانی که دیروز ندانسته،برای تو قفل میساخت...امروز دانسته کلیدش را برای من میسازد!..."
---------------------------------------------------
" بر روی سنگ قبرم نوشته بودند: در1306متولد شد و 1333مُرد...!
دروغ نوشته بودند!...سال 1306،سالی بود که من مردم،و زندگی من،پس از سالها مرگ تحمیلی در 1333شروع شد!...سنگ قبر را وارونه کردم تا حقیقت را آنچنان که بود بنویسم، روحم با خنده گفت:"شاعر فراموش کن این مسخره بازیها را...به کسی چه مربوط است که تو کی آمدی و کی رفتی؟!برو بخواب!..." من هم خنده کنان رفتم...خوابیدم، چه خوابی! چه خواب خوبی...کاش همه میفهمیدند...! "
.
.
.
چقدر دوست دارم این کتاب رو...هرچند بعضی از قسمت هاش بسیار اندوهگینم میکنه...اما فوق العادست...
نظرات شما عزیزان:
پاسخ: آره...تاحدود زیادی همین طوره...
وااااااااااااااااااااااااااا ی من نمی تونم امشب درس بخونم
پاسخ: کتابرو دانلود کردی؟؟؟!!!
نظرت رو که خوندم کلی حرف اومد تو ذهنم..ولی هشکدومو نتوسنتم بنویسم
پاسخ: میارم... چه بد... :|
واسم بیارش ! :دی
پاسخ: دارمش... :)))
این کتابای باحالو از کجا میاری؟؟؟؟
پاسخ: آره...عاااالیه... :) هه! خب کتاب رو اصولا از چه جاهایی میشه آورد؟؟؟...!
موضوعات مرتبط: هر چی دلم بخواد!!! ، ،